حکایت...
تاجری انگلیسی هر روز اشیا تاریخی مصر را بار شتر می کرد تا به کشتی برساند و به انگلیس ببرد. افسار شتر را هم مرد عربی می کشید که ازین که تاریخش به تاراج می رفت ناراحت بود و مدام به زمزمه به تاجر انگلیسی فحش می داد ولی برای مزد هنگفتی که می گرفت راهنمای کاروان هم بود .
تاجر از مترجمش پرسید مرد عرب چه می گوید؟
مترجم گفت که به شما فحش می دهد و نفرین می کند.
تاجر گفت این فحش و نفرین بر کارش هم خللی وارد می کند؟
مترجم پاسخ داد : نه کارش را به خوبی انجام میدهد
تاجر لبخندی زد و گفت بگذار هر چه می تواند نفرین کند و چند نفرین انگلیسی هم یادش بده
حالا حکایت ماست
مرگ بر آل سعود می گوییم ولی برای حج رفتن و زر در کیسه ی دشمن ریختن سر ودست میشکنیم..........
:: موضوعات مرتبط:
فرهنگی ,
اجتماعی ,
,
:: برچسبها:
عشق جانان- حکایت ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0